وقتی مقدارِ چربی، در بَدَنت بیش از حَدِّ نیاز می شود، با تصویرِ نُویی که از تو ساخته شده است، دوست نیستی؛ گیرم که دوست هم باشیدیگر اکثرِ دنبال کنندگانِ علم و سلامتی، می دانند که چاقی می تواند مأمنِ ناسلامتی ها باشد. راهی نداری جز پرهیز و تلاش برای خلاصی از چاقی!

«زَدگی از شیرینی»، همان چیزی که ساعتی پیش تجربه اش کردم؛ کاملاً خودخواسته و تصمیم مند.

 

+ لایق نمی دانم و این حدیثِ نالایقی مانندِ هیچ نیست. دلم می خواهد در جایی بنویسم که آزادی دارم. متِعَجِّبم از این همه نویسنده، که چگونه دست به قلم اند؟!


 

 

   نگرانی های بسیاری وجود دارد. آدمی در طولِ زندگانی اش پُر است از انواع و اقسامِ نگرانی ها؛ ریز و دُرُشت بودن شان را به حساب نمی آورم. من اصلاً به ریز و دُرُشتی ها اعتقادی ندارم همه چیز در جای خود پُر اهمیَّت ترین است و فکر می کنم اگر چنین چیزی را همه بدانند و با دانستن، آگاهانه آن را اعمال کنند کَم تر دچاری مشکل می شوند. آری، در ابتدا شاید شاهدِ هجومِ درد و رنجِ بسیار باشیم ولی رفته رفته خواهیم دید رسیدگی در لحظه، بی اهمیَّت ندانستن و جلوه ندادنی موضوعات و آگاهی، چه قدر برای ما در حکمِ ناجیانی بی جایگزین هستند.

نمی توانم بگویم اوَّل به چه چیز اهمیَّت بده چرا که می دانم اگر بدنم بخواهد زنده بماند و سالم، پیوسته تمامی سلول هایش، هم زمان مبارزه و مراقبت را در دستور کارشان دارند و هیچ یک معطل نمی کند تا آن یکی پیش رود، «همه با هم، هم زمان و در جای خود مهم ترین».  


 

 

   توی گلویم، تُرش است. مثلِ وقتی که چیزی می خوری و اصطلاحاً می گویی که «تُرش کرده ای!»

خوشحال نیستم. بی پولی، بی پناهی و نگرانی های جِدّیِ ریز و دُرُشت، دارد اَمانم را می بُرَد. زندگی، عجب چیزِ بی سر و پایی ست.

احساس می کنم هر روز، تعامل با دیگران، دارد برایم سخت و سخت تر می شود. من، اکثرِ مردمی را که در کنارشان زندگی می کنم، دوست ندارم؛ آن ها، بی اندازه ترسو، بُزدل، توسری خور و زورگویند! نمی توانند انسان باشند چون نمی گذارند و البته که خودشان مقصرند. .


 

 

   در حالِ مکالمه ی متفاوت بودن؛ مکالماتِ ساده ای که برای تو سخت است چون که به زبانِ دُوُّم هم نمی توانی حرف بزنی و مخاطب یا دارد فُرجه می دهد و مهربانی می ورزد یا که باور نمی کند که تو دو جمله هم نمی توانی صحبت کنی.

دوستِ روسَم، از ایران خوشش آمده و برنامه ی سالِ جدیدش نیز آمدن به این جاست. از مهمان نوازی، غذا و میوه های تر و تازه مان تعریف کرد؛ همه کَس را در ایران ملاقات کرد، جز من و خودش نیز دقیقاً به این اشاره کرد .

 

4:32

   .وَ دوستِ آرامم در ایتالیا. . امشب به حرفم گرفته است و بسیار نگران است. آدم های پُرفکر، نگرانند یا آدم های نگران، پُرفکر؟ به ظاهر که چندان فرقی نمیکند. آدم دلش می خواهد بداند چگونه و دقیقاً چگونه می تواند به دیگری کمک کند، به دیگری که من فکر می کنم تنهاست؛ شاید هم بتوانم بگویم آدمِ تنهایی ست. حتّی تنهایی ها هم، با هم فرق می کنند!

 

5:28

+ آیا جهان را مستقل از ذهنِ خویش، مشاهده می کنی؟

+ استقلالِ عِلّی

+ رئالیسم

جهان، همان گونه که واقعاً هست، نیست! شاید هم من دوست دارم این گونه بیاندیشم!

+ نظریه، می تواند صادق باشد حتّی اگر کسی به آن، اعتقاد نداشته باشد.

به مانندِ تو؛ تو می توانی باشی حتّی اگر هیچ کَس نتواند تو را ببیند.

+ تو را کُشتند تا مرا، شهید کنند.

+ پیش انگاشتِ پدیدارها و پَدیدارگی ها

+ کُنِشِِ ثبتِ یادها

+ بازنماییِ امرِ واقعی

+  عکس ها می توانند چند معنایی باشند و به سهولت، دَستکاری ‌شوند و تغییر یابند لیکن باوری وجود دارد مبنی بر این که عکس ها، نمایشگرِ واقعیت‌ اند؛ یک حقیقتِ ابژکتیو!

باورشان می کنیم! این همان چیزی ست که چشم مان بدان خو کرده یا مغز یا .؟ کیست آن کِه نمی خواهد حقیقت را، باور کند؟ کسی به عکاس و تجربه ی ذهنی اش، فکر می کند؟ شاید نگاهِ عکّاس، معنی و حس و حالی را در عکس بریزد. . همیشه هزار اگر وجود دارد؛ خوشا آن جایی که بی اگر باشد و آرامش، در بغلش.

+ سَنَدهایی که «بودن» را، شهادت می دهند.

عکس ها

+ دوربین، مُسَبِّبِ ژِستی غیر‌طبیعی می شود!

دو حال دارد؛ یا با آگاهی از وجودِ دوربین، ژستی غیرطبیعی می گیریم و یا دوربینی که بدونِ آگاهیِ سوژه در حالِ عکّاسی است، فقط یک لحظه یا تنها لحظاتی را ثبت می کند که باز هم طبیعی نیستند و گویای واقعیَّت! 

دوربین، شخصی را که سوژه قرار گرفته است را وادار می کند تا حالت/تصویرِ ایده‌ آلی از خودش، بر اساسِ فرهنگِ اجتماعی نشان دهد و طبقه‌ ی خاصی را نمایندگی کند. دوربین، تشویقت می کند که "گناه کار" یا اگر بخواهم تخفیف دهم، "خطاکار" شوی! از خودت یک دروغ گویی می سازی که یک نامِ جالبِ دیگ را هم می تواند بر روی خود بگذارد: "بازیگر". . تو نماینده ی هیچ کَس و هیچ چیز نیستی اما آن چه از تو ثبت می شود، تو را حتّی ناخواسته، نماینده ی یک دوره، قِشری از مردم و . می سازد، یک نمونه ی جَعلی می شوی، یک نماینده ی انتخاب نشده! 

   وقتی عکسی را می گیری، می خواهی یک حقیقت را که بوده حفظ کنی یا می خواهی به وسیله یآن آن چه ثبت می کنی چیزِ دیگری را حفظ کنی؟ می خواهی اصل را سینه به سینه انتقال دهی؟ می خواهی چیزی را بگویی که نبوده و به این وسیله می تواند باشد؟

+  تکرارپذیریِ اثرِ هنری، موجبِ بی معنی شدنش می شود.

زیاد شنیده ایم، حتّی از خودمان که: "زیاد که باشی، کم به چشم می آیی." یا "." . 

معنی، به سادگی از بین می رود؟ وقتی چیزی را مدام تکرار می کنی، بی ارزش می شود؟ عادت می کنند به شنیدنش شاید، شاید بی اهمیَّت می شود چون ارزان شده است و ارزان، همیشه در دسترس است؟!

+ بازتولید یک چیز، سبب می شود که اثر، دیگر اصالتِ بِکری و اصلش را منعکس نسازد. 

+ تنیدگیِ دائمی

+ میراثِ مُستَمسِک

+ آگاهی، حالتی از شناخت است.

+ محسوسات و ادراک شُدنی ها

+ مُبَرِّز

+ كُنش‌ های فكریِ غیرقابلِ ادراکِ توسط چشم

+ ذهنِ هر شخص، خصوصی ست؟!

 

11:06

   با کَم خوابی بیدار شده ام، باید همراه بود مگر نَه؟ با مامی، با تو و با خودم. اگر قرار است با خودم نیز همراه باشم، ترحیح می دهم خویش را هم اکنون در خواب و فشارهای بی امانِ خواب خواهیِ بَدنم همراهی کنم.


وقتی مقدارِ چربی، در بَدَنت بیش از حَدِّ نیاز می شود، با تصویرِ نُویی که از تو ساخته شده است، دوست نیستی؛ گیرم که دوست هم باشیدیگر اکثرِ دنبال کنندگانِ علم و سلامتی، می دانند که چاقی می تواند مأمنِ ناسلامتی ها باشد. راهی نداری جز پرهیز و تلاش برای خلاصی از چاقی! «زَدگی از شیرینی»، همان چیزی که ساعتی پیش تجربه اش کردم؛ کاملاً خودخواسته و تصمیم مند. + لایق نمی دانم و این حدیثِ نالایقی مانندِ هیچ نیست.
نگرانی های بسیاری وجود دارد. آدمی در طولِ زندگانی اش پُر است از انواع و اقسامِ نگرانی ها؛ ریز و دُرُشت بودن شان را به حساب نمی آورم. من اصلاً به ریز و دُرُشتی ها اعتقادی ندارم همه چیز در جای خود پُر اهمیَّت ترین است و فکر می کنم اگر چنین چیزی را همه بدانند و با دانستن، آگاهانه آن را اعمال کنند کَم تر دچاری مشکل می شوند. آری، در ابتدا شاید شاهدِ هجومِ درد و رنجِ بسیار باشیم ولی رفته رفته خواهیم دید رسیدگی در لحظه، بی اهمیَّت ندانستن و جلوه ندادنی موضوعات و
توی گلویم، تُرش است. مثلِ وقتی که چیزی می خوری و اصطلاحاً می گویی که «تُرش کرده ای!» خوشحال نیستم. بی پولی، بی پناهی و نگرانی های جِدّیِ ریز و دُرُشت، دارد اَمانم را می بُرَد. زندگی، عجب چیزِ بی سر و پایی ست. احساس می کنم هر روز، تعامل با دیگران، دارد برایم سخت و سخت تر می شود. من، اکثرِ مردمی را که در کنارشان زندگی می کنم، دوست ندارم؛ آن ها، بی اندازه ترسو، بُزدل، توسری خور و زورگویند! نمی توانند انسان باشند چون نمی گذارند و البته که خودشان مقصرند.

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

گردشگری ترکیه رز سیاه همه چی در همه شناخت خداوند زنده عیسی مسیح Ahangi Kurdi|دانلودی ئاهه نگی کوردی